چنان دل کندم ازدنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا درخویش که مرگ من تماشایست
مرا درخود می خواهی تماشاکن،تماشاکن
دروغین بودم ازدیروز مرا امروز حاشاکن
دراین دنیا که حتی هم نمی گرید به حال ما
همه ازمن گریزانند توهم بگذر ازاین تنها
فقط اسمی به جامانده ازانچه بودم وهستم
دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم
گره افتاده درکارم به خودکرده گرفتارم
به جز درخود فرورفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مراباخود رهاکردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همد ردند
شگفتا ازعزیزانی که هم اوازمن بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده درکارم زخود کرده گرفتارم
به جز درخود فرورفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتندمرا به خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند ♥
:: برچسبها:
نیستی ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1